ادامه تولد 2سالگی
تولدت مبارک گل من
عید قربان مبارک و .....
من عاشق دخترک شیرین 21 ماهه ام هستم
جادوی قطره های اشک
آخر شبی شیرین در اولین روزهای ماه رمضان
یه کوچولوی خوشکل منتظر دعای من و شماست
احتیاج داره یه همدردی و دعای شما
مامان و باباش رو تنها نذاریم
بلاخره برگشتم با یه عالمه خبر خیلی خوب
روز مادر به همه مادرهای دلسوز مبارک
سال جديد شروع شد دو ماه هم ازش گذشت و من وبلاگ عسلي را آپ نكردم!
سفر به قشم
نكات مثبت و بسيار لذت بخش سفر:
قشم خوب و عالي بود هواي پاك و صاف دل انگيز خيابان هاي زيبا آسمان آبي همراه با مرغان هميشه در پرواز دريايي ،درياي نيلگون كه غروب آفتابش آدم رو خيره به دور دست ها ميكرد و عظمت خداوند كه اينقدر بي كران است
نكات بد و بسيار زجر آور سفر
چشمتون روز بد نبينه شب بود پرده آسمان سياه رنگ و جاده در امتداد ما ،من و بابايي و سوفيا
سوفيا در خواب ناز و آرام در صندلي عقب ماشين ناگهان ماشين شروع كرد به تلو تلو خوردن دريافتيم پنچر نموده ايم آچار چرخ متحرم گم فرموده بود و كلي مصيب كشيده تا دوباره آچار چرخ فراهم نموديم ،از زحمات بي دريغ پدر عزيزم كمال تشكر را دارم بابا جونم بوس!
دوباره راهي شديم البته بعد از ۱ساعت و اندي
ماشين هاي بزرك كنار جاده توقف كرده بودند من و همسرم شاد از اينكه حتما پليس اجازه به آنها نداده كه به حركت خود ادامه دهند اما اين شادي ديري نپاييددددددددددددددددد
چشمتون روز بد نبينه خورديم به ترافيكي كه بنده در عمرم همچين چيزي نديده بودم شلوغ پر از دود دم و بوي بد لنت ترمز هاي ماشين هاي زبان بسته
همانند كلاف سردرگمي ميان هم پيچيده شده بود و من از امین ميپرسيدم تا كجا ادامه دارد و او هيچ نميگفت ساعت ۸ شب
نا اميد و خسته بوديم سردرد هايي خفيفي مي آمد و ميرفت گهگاهي دو متري حركت ميكرديم اما تا چشم كار ميكرد ترافيك بود و ماشين و چراغهاي ترمزي كه همانند دانه هاي تسبيح شب نما به هم متصل ساعت ۹:۳۰ دقيقه
با صداي حركت كن پرايد به خودمون آمديم حركت كرديم ايندفعه پيشرفت داشتيم ۱۰ متري رفتيم جلو از ميان ماشين باري ها و ۱۸ چرخه ها مثل آبي كه مسير خود را پيدا كرده با سرعت مورچه حركت ميكرديم
خوشحال شديم ساعت تقريبا ۱۱ بود اما بازهم همان بود و همان و همان ،ماشين هاي پشت سرمان چادر زده بودند و خوابيده بودند اعصابمون به شد متشنج شده بود مانده بوديم چه كنيم به همسرم ميگفتم بيا برگرديم ميگفت آره حتما بال در بيارم بيام بيرون از اين ترافيک ساعت ۱۲
قريب چهار ساعت شده بود و ما همچنان وسط اين كلاف سردرگم سرگردان بوديم چشمانم را روي هم گذاشتم و كمي خوابيدم نگهان دستي بيدارم كرد ديدم ماشين جلويي حركت كرد همسر را بيدار كردم پاشو حركت كردند دو به شك بوديم بريم يا نه امين گفت ما كه تا اينجا رفتيم بقيه اش رو هم ميريم ،آب كه از سر گذشت چه يك وجب چه صد وجب
ساعت ۱:۳۰ دقيقه صبح
رفتيم و ادامه داديم از ترافيك گرخيديم كار خدا بود ميگفتند تا ۸ صبح ملت اسير بوده اند ، به تونل رسيديم حسابي دود گرفته و آلوده بود و صف ترافيك ماشين هايي كه از بندر عباس ميخواستند خارج شوند
ساعت ۳:۳۰ بود كه به بند عباس رسيديم خسته و درب و داغون و پر از گله و شكايت!
استراحتي كرديم و فردا صبح در به در به دنبال پنچر گيري يکي پيدا كرديم كار پنچر گيري و .... حدود ۲ ساعت به طول انجاميد
ساعت ۹:۳۰ دقيقه صبح ۲۲ بهمن ماه ۱۳۸۸
راهي جاده بندر پهل شديم جاده خلوت بود و حسابي خوشحال كه ديگه از ترافيك راحت شديم اينبار ديگه خبري نيست اما باز هم همان بود و همان بود و همان
۱۰ صبح توي ترافيك بوديم هوا گرم بود و از روي ماشين ها حرارت بلند ميشد مردم عصباني بودند پليس ها از مردم بد تر
راه را کم کمک طي كرديم گرسنه و تشنه مان بود ساعت ۱۲:۳۰
اين صف لعنتي هنوز هم ادامه داشت سوفيا كه تا آنموقع مدام نق ميزد ديگر خوابيده بود
سرم درد ميكرد پاهام باد كرده بود
امين هم بدتر از من
به جايي رسيده بوديم كه ماشين ها تك رديفه شده بودند كه كنترل مردم از دست پليس خارج شد و صف به هم ريخت از اين فرصت استفاده كرديم و تا جاي كه توانستيم رفتين جلو
خليج نيلگون هميشه فارس زيبا از دور دست ها نمايان شد نفس كشيدم هومممم بوي دريا مي آمد
ساعت ۳بعد از ظهر بود كه سوار لنديگراف شديم
گشنه و تشنه و خسته و عصباني
صدايي از پشت سر آمد بستني بستني
من بستني ميخوام كو كجاستتتتتتتتتتتتت ديدم اوه چه خبره اينقدر دور بستني فروشه شلوغ شده بود و فروش كرده بود كه شادي از سر روي چهره اش مباريد
دو بستني خريدم خوشمزه ترين بستني عمرم بود واقعا چسبيد سوفيا هم بيدار شده بود اون هم كلي بستني خورد بچم عطش گرفته بود همش ميگفت آب آب
براي اولين بار دريا رو ديده بود دهنش باز مونده بود صحنه زيبايي بود اولين ديدار سوفيا و دريا!
بالاخره به قشم رسيدم و بعد هم رفتيم هتل ديگه از گرسنگي چشمامون داشت سياهي ميرفت(با اندكي اغراق!)
نهار چلو ماهي بود عالي و خوش طعم جاي همه دوستان خالي
در كل توي قشم همه چيز خوب بود الا بازارها كه خيلي شلوغ بود و اصلا نميشد خريد خوب انجام داد
و بلاخره عكسهامون! با تشكر از مامان آترين

صف هاي طويل در بندر پهل

سوفياي نه چندان تميز من كه توي ماشين لا لا كرده

قشم -پارك زيتون

كنار دريا و براي اولين بار ديدن دريا و ترسيدن سوفيا

هيجان زده شدن سوفيا و گفتن كلمه آب آب

سوفيا ميگه باي باي دريا زود برميگردم!

اينا هم به نظر واقعا جالب و خاص اومد ميتونين تشخيص بدين حلزون ها رو؟
و اين هم حسن ختام اين سفر


خيلج نيلگون هميشه فارس و پاينده و استوار
و چه زيبا بود نگريستن غروب خورشيد با عظمت كه در پس اموج متالاتم دريا نا پديد مي شد
اين جمله از همون توي لنديگراف به ذهنم اومد براي پايان سفرمون
در راه برگشت مشكل خاصي نداشتيم به اميد خدا سالم به منزلمون رسيديم
از همه همراهانمون و پشتيبانانمون كمال تشكر را داريم
نظر ياتون نره
تا مطلب بعدی بدرود
21 آذر 87 خداوند مهربان به ما با ارزش ترین هدیه خود را داد و ما برای ثبت این لحظات یه یادماندنی با فرشته کوچولوی دوست داشتنیمان به اینجا می آییم